">
ا داشت این سوره در اوایل هجرت نازل شود، زیرا در اوایلهجرت که رسول الله(ص)در شهر غربت و در بین عده معدودى از مسلمین آنشهر بسر مىبرد از چهار طرفش یهودیان او را محصور کرده بودند، آنهم یهودیانى که با حدت و شدت هر چه بیشتر به مبارزه علیه رسول الله(ص)برخاسته و صحنههاى خونینىنظیر خیبر و امثال آن براه انداختند، اگر در آیه مورد بحث مراد از " ناس " یهود بود جا داشت درآنروزها این آیه نازل شود، لیکن نزول این سوره در اواخر عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده کههمه اهل کتاب از قدرت و عظمت مسلمین در گوشهاى غنودهاند، پس بطور روشن معلوم شد کهآیه مورد بحث هیچگونه ارتباطى با اهل کتاب ندارد، علاوه بر همه، در این آیه تکلیفى که ازسنگینى، کمرشکن و طاقتفرسا باشد به اهل کتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل کتاب خطرىاز ناحیه آنها متوجه رسول الله(ص)بشود.
از همه اینها گذشته در سالهاى اول بعثت، رسول الله(ص)مامور شدتکالیف بس خطرناکى را گوشزد بشر آنروز سازد، مثلا مامور شد کفار قریش و آن عربمتعصب را به توحید خالص و ترک بتپرستى دعوت کند، مشرکین عرب را که بسیار خشنتر وخونریزتر و خطرناکتر از اهل کتابند به اسلام و توحید بخواند، این تهدید و وعدهاى که امروز بهرسول الله(ص)مىدهد آنروز نداد، معلوم مىشود پیغام تازه، خطرناکترینموضوعاتى است که رسول الله(ص)به تازگى مامور تبلیغ آن شده است.
علاوه بر آنچه گفته شد آیاتى که متعرض حال اهل کتابند قسمت عمده سوره مائده راتشکیل مىدهند، و این آیه هم بطور قطع در این سوره نازل شده است، و یهود همچنان که گفتهشد در موقع نزول این سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوکت سابق خود را ازدست داده و آن آتش، رو به خاموشى مىرفت، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شدهو هر آتش افروزى و فتنهاى به پا مىساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مىکرد، با اینحال چه معناى صحیحى براى اینکه رسول الله(ص)در دین خدا از یهود بترسدمىتوان تصور کرد؟!و با اینکه ایام نزول این سوره ایامى است که یهود به طوع و رغبت به حظیرهاسلام قدم مىگذارد، و یا مانند نصارا به حکومت اسلام جزیه مىدهد، چه وجهى براى ترسرسول الله(ص)از یهود مىتوان جست؟و چه معنائى براى اینکه خداى تعالى اورا در این ترس محق بداند و به وعده حمایت خود دلگرمش سازد مىتوان یافت؟!با آن همهمواقف خطرناک و موقعیتهاى وحشتزائى که سابق بر این داشت؟!
بنا بر این هیچ شک و تردیدى نیست که این آیه در بین آیات قبل و بعد خود اجنبى وسیاق آن با سیاق آنها دو تا است، این معنا که روشن شد اینک به تجزیه و تحلیل خود آیهمىپردازیم :
آیه شریفه از یک امر مهمى ـ که یا عبارتست از مجموع دین و یا حکمى از احکام ـ آن کشف مىکند.و آن امر هر چه هست امرى است که رسول الله(ص)از تبلیغ آنمىترسد، و در دل بنا دارد آن را تا یک روز مناسبى تاخیر بیندازد، چه اگر ترس آن جناب وتاخیرش در بین نبود حاجتى به این تهدید که بفرماید: " و ان لم تفعل فما بلغت رسالته " نبود، و لذا در آیات اول بعثت هم که آن جناب را به تبلیغ احکام تحریک مىکند تهدیدى دیدهنمىشود.بلکه بر عکس لحن آنها خیلى ملایم است، مثلا در سوره " علق " مىفرماید: " اقرءباسم ربک الذى خلق ... " (3) و در سوره " حم سجده " مىفرماید: " فاستقیموا الیه و استغفروهو ویل للمشرکین " (4) و در سوره " مدثر " مىفرماید: " یا ایها المدثر قم فانذر " (5) و امثالاین آیات.
خطرى که رسول الله(ص)از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلکه پیامبر(ص)از خطر اضمحلال دین بیمناک بوده است
گفتیم رسول الله(ص)خطرات محتملى در تبلیغ این حکم پیش بینىمىکند لیکن این خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نیست، زیرا آن جناب از اینکه جانشریف خود را در راه رضاى خدا قربان کند دریغ نداشت، آرى او أجل از این است که حتىبراى کوچکترین اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است که سیرهخود آن جناب و مظاهر زندگى شریفش آنرا تکذیب مىکند، علاوه بر این، خداى تعالى، خوددر کلام کریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترسها شهادت داده و فرموده: " ما کانعلى النبى من حرج فیما فرض الله له سنة الله فى الذین خلوا من قبل و کان امر الله قدرامقدورا الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیب " (6) و در باره نظائر این فریضه فرموده: " فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین " (7) و نیز عدهاى ازبندگان خود را به این خصلت ستوده که با اینکه دشمن آنان را تهدید کرده مع ذلک جز از خدا از احدى باک ندارند و مىفرماید: " الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهمفزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل " (8) و این حرف هم از غلطهاى واضح است کهکسى(العیاذ بالله)بگوید رسول خدا براى اینکه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا رابه تعویق بیندازد، زیرا برگشت این توهم و خیال لابد به این است که اگر رسول الله امر خدا راامروز انجام دهد او را خواهند کشت و در نتیجه کار خدا زمین خواهد ماند، و این حرف خودغلط فاحشى است، زیرا به فرض اینکه رسول الله(ص)هم چشم زخمى مىدیدخدا کارش زمین نمىماند، و با اینکه سبب ساز در عالم او است و با اینکه در قرآن کریم ازرسول الله(ص)سلب استقلال در تاثیر را کرده و فرموده: " لیس لک من الامرشىء " آیا از پیش بردن کار خود به وسائل مختلف دیگر عاجز است؟!پس نمىشود خطرمحتمل، خطر جانى رسول الله باشد و لیکن ممکن است آن خطر را خطر اضمحلال و از بین رفتندین دانست، به این بیان که بیم آن مىرفت اگر آن جناب عمل تبلیغ آن پیغام را در غیر موقعانجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بیندازد و در نتیجه دین خدا و دعوت او فاسد وبى نتیجه شود، و این گونه اجتهادات و مصلحتاندیشىها براى آن جناب جایز بوده است واسم این مصلحتاندیشى را نباید ترس از جان گذاشت.
این احتمال که آیه در اوایل بعثت نازل شده و مراد از: " ما انزل " مجموع دین باشد مردود است
از اینجا معلوم مىشود احتمال اینکه آیه در اوایل بعثت نازل شده همانطور که بعضى ازمفسرین این احتمال را دادهاند (9) احتمال صحیحى نیست، براى اینکه این احتمال با جمله " والله یعصمک من الناس " سازگار نیست .زیرا در اول بعثت هنوز دین تبلیغ نشده تا در تبلیغ اینامر مهم بیم از بین رفتن دین و هدر رفتن زحمات پیامبر وجود داشته باشد، لابد همان خطر جانىو در نتیجه زمین ماندن کار خداست که آنهم گفتیم احتمال غلطى است، علاوه بر این اگر مراداز " ما انزل الیک من ربک " اصل دین یا اصل و فرع آن باشد آیه لغو و برگشت معناى آن بهجمله معروف " آنچه در جوى مىرود آب است " خواهد بود.زیرا معناى آیه این مىشود: هاناى رسول!ابلاغ کن دین را زیرا اگر ابلاغ نکنى دین را ابلاغ نکردهاى . بعضىهاگفتهاند ممکن است به همین احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله: " ما انزل " همان دین باشد چیزى که هست آیه از قبیل گفتار ابى النجم باشد که گفته: " انا ابو النجم و شعرى شعرى ـ منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است " که در بلاغت و فوق العادگى معروفاست.
و بنا بر این معناى آیه مذکور چنین خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نکنى دچاراین شفاعت خواهى شد که در تبلیغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همهتاکیدى که همراه داشت اهمال و کوتاهى کردهاى، کما اینکه شعر ابى النجم هم این معنا راداشت که: شعر من همان شعرى است که به بلاغت و برترى شناخته شده است.همین معنا راداشت (10) .لیکن این توجیه هم صحیح نیست، زیرا این نکتهاى که در کلام ابو النجم است درجائى مستحسن است که مقام اطلاق و تقیید و عام و خاص و نظائر آن باشد، به این معنا که درجائى که شنونده خیال کرده یکى از افراد عام یا مطلق یا یک فرد در برههاى از برهههاى زماناز تحت عموم افراد یا عموم زمانها بیرون شده گوینده براى رفع این توهم مىگوید: این فردکما فى السابق در تحت عموم باقى است، مثلا معناى شعر ابى النجم این است که خیال نشودقدرت و قریحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتیجه اشعار امروزم غیر اشعار برجسته سابقاست، نه، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است که اشعار سابقم بود.
و اما در آیه مورد بحث جاى بکار بردن این نکته نیست، براى اینکه اگر مراد از رسالتمجموع دین و یا اصول دین باشد و نزول آیه هم در اوایل بعثت باشد کما اینکه فرض همیناست، دیگر دو چیز در بین نیست، تا گفته شود اگر این رسالت را تبلیغ نکنى رسالت را تبلیغنکردهاى، زیرا فرض شد یک رسالت است نسبت به سر تا پاى دین، پس معلوم شد که سیاق آیهمورد بحث سیاقى نیست که بشود آنرا از آیات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از " ما انزل " را هممجموع و یا اصل دین دانست.
و همچنین روشن شد که نه تنها نمىشود مقصود از " ما انزل " را مجموع دین در اوایلبعثت دانست، بلکه در هیچ زمانى به این معنا نمىتوان گرفت، زیرا اشکال از جهت لغو بودنجمله " ان لم تفعل " بود و این اشکال منحصر به یک زمان نیست.علاوه بر اینکه اگر مراد ازرسالت، مجموع و یا اصول دین بود، ممکن نبود تاریخ نزول آیه جز اول بعثت باشد، تازه محذورخوف رسول الله(ص)هم در دین بجاى خود باقى است.
پس از همه این وجوه بخوبى استفاده شد که آن چیزى را که بتازگى به رسول الله (ص)نازل شده و فشار و تاکید همراه دارد، بهیچ تقدیر و فرضى نمىتوان آنراعبارت از اصل دین و یا مجموع آن گرفت، ناگزیر باید آنرا به معناى بعضى از دین و حکمى ازاحکام آن دانست، و آیه را بدین صورت معنا کرد: این حکمى که از ناحیه پروردگارت بتو نازلشده تبلیغ کن، که اگر این یکى را تبلیغ نکنى مثل اینست که از تبلیغ مجموع دین کوتاهىکرده باشى، و لازمه این معنا اینست که مقصود از " ما انزل " آن حکم تازه و مقصود از " رسالت " مجموع دین باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهیم شد که عبارت بود از لغوبودن آیه نظیر جمله: آنچه در جوى میرود آبست، زیرا همانطورى که گفتیم اگر مراد از کلمه " رسالته " همین رسالت مخصوصى باشد که تازه نازل شده است معناى آیه این مىشود: اینرسالت تازه را تبلیغ کن که اگر آنرا تبلیغ نکنى آنرا تبلیغ نکردهاى، و معلوم است که اینکلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حکیم دور، پس مراد این است که این حکم راتبلیغ کن و گرنه اصل دین و یا مجموع آنرا تبلیغ نکردهاى، و این یک معناى صحیح و معقولىاست که شعر ابو النجم هم در مقام افاده همانست.
این چه تکلیفى است که لازمه ابلاغ نکردن آن(به تنهائى)عدم ابلاغ اصل دین و مجموع آن مىباشد؟در اینجا این سؤال پیش مىآید که این چه تکلیفى است که لازمه تبلیغ نکردن آن بهتنهائى این است که اصل دین و مجموع آن تبلیغ نشده باشد؟و ممکن است کسى هم در پاسخبگوید : این بدان جهت است که اصولا احکام دین همه به هم پیوسته و مربوطند و بین آنهاکمال ارتباط و بستگى بر قرار است، بطورى که اگر در یکى از آنها اخلال شود در همه اخلالشده است، مخصوصا اگر این اخلال، در تبلیغ آن فرض شود، براى اینکه ارتباط بین احکام درناحیه تبلیغ شدیدتر و کاملتر از ناحیه عمل است، لیکن جواب آن سؤال این نیست، و اینجواب با اینکه در جاى خود حرف صحیحى است، لیکن با ظاهر جملهاى که در ذیل آیه موردبحث است یعنى جمله : " و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین " سازگارنیست، زیرا از این جمله استفاده مىشود که مخالفین این حکم از مسلمانها نبوده و مخالفتشانهم مخالفت علمى نبوده است، بلکه کسانى با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یاکافر باشند و یا از دین بیزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، کسانیکه با تماموسایل براى ابطال و بى اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید، و لذا خداوند وعده مىدهد کهرسول خود را به زعم آنها یارى نموده و فعالیتهاى آنها را خنثى خواهد کرد، و در کارشان وبسوى هدفشان هدایت نخواهد نمود.
علاوه بر این، این مخالفت را نمىتوان مخالفت عملى دانست، براى اینکه احکاماسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند، مثلا بعضى از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه عمود دیناند، و بعضى به این درجه نیستند، مانند دعا در وقت دیدن هلال، کما اینکه درمحرمات هم این تفاوت دیده مىشود، و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند.مثلا یکى زناىمحصنه است و یکى نگاه بنامحرم، و این هر دو حرام است لیکن آن کجا و این کج، پسنمىتوان گفت اگر کسى مثلا دعاى در وقت دیدن ماه نو را نخواند(و لو همه عبادتهاى واجبه راانجام داده باشد)و یا به نامحرم نگاه کند(و لو از تمامى محرمات دیگر پرهیز کرده باشد)
هیچیک از احکام اسلام را امتثال نکرده.بنا بر این ترس رسول الله را نمىتوان توجیه کرد، زیرامخالفت یک یک احکام چیزى نیست که رسول الله(ص)از آن بترسد، و خداوندهم او را به نگهدارى از شر آن مخالفتها وعده دهد، بنا بر این جاى تردید نیست که این حکمحکمى است که حائز کمال اهمیت است بحدى که جا دارد رسول الله(ص)ازمخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حکمى است که در اهمیت به درجهایست که تبلیغ نشدنش تبلیغ نشدن همه احکام دین است، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حکمى است که دین با نبود آن جسدى است بدونروح که نه دوامى دارد و نه حس و حرکت و خاصیتى .
این تکلیف تکلیفى بوده حائز کمال اهمیت و رسول الله(ص)در ابلاغ آن از ناحیه مسلمین اندیشناک بوده است نه از ناحیه کفار و مشرکین و این مطلب بخوبى از آیه استفاده مىشود، و آیه کشف مىکند آن حکم، حکمىاست که مایه تمامیت دین و استقرار آنست، حکمى است که انتظار مىرود مردم علیه آن قیامکنند، و در نتیجه ورق را برگردانیده و آنچه را که رسول الله(ص)از بنیان دین بناکرده منهدم و متلاشى سازند، و نیز کشف مىکند از اینکه رسول الله(ص)هم اینمعنا را تفرس مىکرده و از آن اندیشناک بوده، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محیطى آرام، امروز و فردا مىکرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمین هم آنرا بپذیرند.
و در چنین موقعى این آیه نازل شده است، و دستور فورى و أکید به تبلیغ آن حکم داده است . و باید دانست که این انتظار از ناحیه مشرکین و بتپرستان عرب و سایر کفار نمىرفته، بلکه از ناحیه مسلمین بوده زیرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى کردن زحمات رسول خدا(ص)وقتى از ناحیه کفار متصور است که دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اماپس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمین تصور ندارد، و کارشکنىها و صحنهسازیهائى که از طرف کفار تصور دارد همان افتراآتى است که قرآن کریم از اول بعثت تاکنوناز آنان نقل کرده، که گاهى دیوانهاش خوانده مىگفتند: " معلم مجنون " (11) و گاهى مىگفتند یادش مىدهند: " انما یعلمه بشر " (12) و گاه شاعرش نامیده و مىگفتند: " شاعرنتربص به ریب المنون " (13) و گاه ساحرش دانسته و مىگفتند: " ساحر او مجنون " (14) ، " انتتبعون الا رجلا مسحور " (15) و یا قرآنش را از حرفهاى کهنه و قدیمى خوانده و مىگفتند: " انهذا الا سحر یؤثر " (16) ، " اساطیر الاولین اکتتبها فهى تملى علیه بکرة و اصیل " (17) ، " انامشوا و اصبروا على الهتکم ان هذا لشىء یراد " (18) ، و امثال اینها از مزخرفاتى که در باره آنجناب گفتند و باعث وهن و سستى ارکان دین هم نشد، براى اینکه جواب همه این افتراآتیک کلمه است، و آن اینست که از این حرفها بر مىآید صاحبان این افتراآت نسبت به دیناسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ایشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانیت آن استقامتى کسبنکردهاند.
این افتراآت و تهمتها مختص به اسلام و پیغمبر عزیزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس وبو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه سایر انبیاء و مرسلین(ع)هم در این گونه ابتلاآت ورو برو شدن با این گونه گرفتاریها از ناحیه امت خود با آنجناب شریک بودهاند، کما اینکهخداى متعال در قرآن کریم اینگونه گرفتاریها را نسبت به حضرت نوح و انبیاى بعد از نوح(ع)سراغ میدهد، پس خطر محتمل را نمىتوان از قبیل گرفتاریها و افتراآت کفار دراوایل بعثت دانست، بلکه خطرى اگر بوده(و مسلما هم بوده)امرى بوده که از جهت کیفیت وزمان با آن گرفتاریها منطبق نمىشود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دین درمجتمع اسلامى تصور ندارد .
آرى مجتمع آنروز مسلمین طورى بوده که میتوان آنرا به یک معجون تشبیه کرد، چه جامعه آنروز مسلمین مخلوط بوده از یک عده مردان صالح و مسلمانان حقیقى و یک عده قابلملاحظه از منافقین که بظاهر در سلک مسلمین درآمده بودند، و یک عده هم از مردمان بیمار دلو ساده لوح که هر حرفى را از هر کسى باور مىکردند و قرآن کریم هم بر این چند جور مردمآنروز اشاره صریح دارد، و به شهادت آیات زیادى از قرآن که تفسیر آن در مجلدات قبلى اینکتاب گذشت، ایشان در عین اینکه به ظاهر و یا واقعا ایمان آورده بودند رفتارشان با رسول الله (ص)رفتار رعیت با شاه بوده، و همچنین احکام دینى را هم به نظر قانونى ازقوانین ملى و قومى مىنگریستهاند، بنا بر این ممکن بوده که تبلیغ بعضى از احکام، مردم را بهاین توهم گرفتار کند(العیاذ بالله)که رسول الله(ص)این حکم را از پیش خود وبه نفع خود تشریع کرده، و خلاصه از تشریع این حکم سودى عاید آن جناب مىشود، این توهمباعث این مىشود که مردم به این فکر بیفتند که راستى نکند این شخص پادشاهى باشد کهبراى موفقیت خود خویشتن را پیامبر قلمداد کرده، و این احکام هم که به اسم دین مقرر نمودههمان قوانینى باشد که در هر مملکت و حکومتى به انحاى مختلف اجراء مىگردد.
علت نگرانى رسول الله(ص)از ابلاغ آنچه بدان مامور شده است و پر واضح است که اگر چنین توهم و شبهه در بین مردم پاى گیرد و در دلهایشان جاگیرشود تا چه اندازه در فساد و از بین بردن دین تاثیر دارد، و هیچ نیرو و هیچ فکر و تدبیرىنمىتواند آن اثر سوء را متوجه سازد، پس غیر این نیست که این حکمى که در آیه مورد بحثرسول الله (ص)مامور به تبلیغ آن شده حکمى است که تبلیغ آن مردم را به اینتوهم مىاندازد که رسول خدا این مطلب را از پیش خود مىگوید، و مصلحت عموم و نفع شاندر آن رعایت نشده است، نظیر داستان زید و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنیمت بهرسول الله(ص)و امثال این احکام اختصاصى، با این تفاوت که سایر احکاماختصاصى چون مساسى با عامه مسلمین ندارد یعنى نفعى از آنها سلب نمىکند و ضررى بهآنها نمىرساند از این جهت طبعا باعث ایجاد آن شبهه در دلها نمىشود.
مثلا داستان ازدواج رسول خداى(ص)با همسر زید ـ پسر خوانده خود تنها حکمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممکن است توهم شود که این هم بمنظورانتفاع شخص رسول الله(ص)تشریع شده است، لیکن چون این حکم عمومىاعلام شده است و عموم مسلمین مىتوانند با زن پسر خواندههاى خود ازدواج کنند، از این روخیلى به ذوق نمىزند، و در داستان ازدواج بیش از چهار همسر دائمى، گر چه حکمى استمخصوص به رسول الله(ص)لیکن باز هم باعث تقویت آن شبهه در دلهانمىگردد، زیرا بفرض اینکه(العیاذ بالله)رسول الله(ص)این حکم را از روى
هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر کرده باشد چون هیچ مانعى براى آن جناب بنظرنمىرسد که این حکم را توسعه دهد و هیچ فرضى تصور نمىرود که از این توسعه مضایقه نماید، از این رو باز هم به ذوقها نمىزند، مخصوصا رسول اللهى که سیره و رفتارش در ایثار بنفسبر مسلمان و کافر معلوم و معروف است، رسول اللهى که مردم را در آنچه خداوند از مال وچیزهاى دیگر روزى فرموده بر خود مقدم مىدارد، چگونه ممکن است مردم را محدود و محکومکند به اینکه بیش از چهار همسر دائمى اختیار نکنند و لیکن خود تا 9 نفر اختیار کند؟!پسجاى هیچ تردیدى نیست که اجراى این حکم نسبت به خصوص خود از ناحیه خداوند بوده نه ازروى هوا. آن امر مهم و خطیرى که پیامبر(ص)مامور به ابلاغ آن شده است " ولایت " و جانشینى امیر المؤمنین (ع)است
از اینجا و از همه آنچه تاکنون گفته شد بخوبى استفاده مىشود که در آیه شریفهرسول الله (ص)مامور به تبلیغ حکمى شده که تبلیغ و اجراى آن مردم را به اینشبهه دچار مىکند که نکند رسول الله(ص)این حرف را بنفع خود مىزند، چونجاى چنین توهمى بوده که رسول الله (ص)از اظهار آن اندیشناک بوده، از همینجهت بوده که خداوند امر أکید فرمود که بدون هیچ ترسى آنرا تبلیغ کند، و او را وعده داد کهاگر مخالفین در صدد مخالفت بر آیند آنها را هدایت نکند، و این مطلب روایاتى را که هم ازطرق عامه و هم از طرق امامیه وارد شده است تایید مىکند، چون مضمون آن روایات اینست کهآیه شریفه در باره ولایت على(ع)نازل شده، و خداوند رسول الله(ص) را مامور به تبلیغ آن نموده، و آن جناب از این عمل بیمناک بوده که مبادا مردم خیال کنند وىاز پیش خود پسر عم خود را جانشین خود قرار داده است، و به همین ملاحظه انجام آن امر را بهانتظار موقع مناسب تاخیر انداخت تا اینکه این آیه نازل شد، ناچار در غدیر خم آنرا عملى کرد ودر آنجا فرمود: " من کنت مولاه فهذا على مولاه " یعنى هر که من مولاى اویم، این ـ على بنابیطالب ـ نیز مولاى اوست. (19) ام " ولایت " : باید دانست همانطورى که در زمان رسول الله امور امت و رتق و فتق آنبدست آن جناب اداره مىشده بطور مسلم و بدون هیچ ابهامى پس از در گذشت وى نیز شخصىلازم است که این امر مهم را عهدهدار باشد، و قطعا هیچ عاقلى بخود اجازه نمىدهد که توهمکند دینى چنین وسیع و عالمگیر، دینى که از طرف خداى جهان، جهانى و ابدى اعلام ومعرفى شده است، دینى که وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و
احکام فرعى را که تمامى قوانین مربوط به حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسانى رامتضمن است بر خلاف سایر قوانین و استثنا احتیاج به حافظ و کسى که آنطور که شاید و بایدآنرا نگهدارى کند ندارد، و یا توهم کند که مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعاتانسانى بىنیاز از والى و حاکمى است که امور آنرا تدبیر و اداره نماید، کیست که چنینتوهمى بکند؟!و اگر کرد جواب کسى را که از سیره رسول الله(ص)بپرسد چهمىگوید؟!زیرا رسول الله (ص)سیرهاش بر این بود که هر وقت به عزم جنگ ازشهر بیرون مىرفتند کسى را به جانشینى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمین جاى خودمىگذاشتند، کما اینکه على بن ابیطالب (ع)را در جنگ تبوک جانشین خود درمدینه قرار دادند، على(ع)هم که عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرضکرد: آیا مرا خلیفه و جانشین خود در مدینه قرار مىدهى؟با اینکه در شهر جز زنان و کودکانکسى باقى نمانده؟!پیامبر فرمود: آیا راضى نیستى که نسبت تو، به من نسبت هارون باشد بهموسى، با این تفاوت که بعد از موسى(ع)پیغمبرانى آمدند و پس از من پیغمبرىنخواهد آمد؟!.
و همچنین آن حضرت در سایر شهرهائى که آنروز بدست مسلمین فتح شده بود مانندمکه و طائف و یمن و امثال آنها جانشینان و حکامى نصب مىفرمود، و نیز بر لشکرها چهکوچک و چه بزرگ که باطراف مىفرستادند امرا و پرچمدارانى مىگماردند، این بوده استرفتار رسول الله (ص)در ایام حیات خود، و چون فرقى بین آنزمان و زمان پس ازرحلت آنجناب نیست، از این رو باید براى زمان غیبت خود هم فکرى بکند، و شخصى را براىاداره امور امت تعیین بفرماید، بلکه احتیاج مردم به والى در زمان غیبت آن جناب بیشتر است اززمان حضورش، و با این حال چگونه مىتوان تصور کرد که آن جناب براى آنروز مردم هیچفکرى نکرده است؟!.
برو به قسمت دوم
برو به قسمت سوم
پىنوشتها:
(1)اگر ایشان تورات و انجیل و آنچه را که از ناحیه پروردگارشان بسویشان نازل شده بپا میداشتنداز بالاى سر و زیر پاهاشان روزى میخوردند.
(2)بگو اى اهل کتاب هیچ چیز نخواهید بود مگر آنکه تورات و انجیل را و آنچه را که پروردگارتانبسویتان نازل کرده بپا بدارید.
(3)بخوان بنام پروردگارت، همان پروردگارى که عالم را آفرید.سوره علق آیه .1
(4)بنا بر این باید در وظایف خود استقامت بورزید و در عبادات متوجه و از کردهها استغفار کنید، وواى بر حال مشرکین.سوره حم سجده آیه .6
(5)سوره مدثر آیه .1
(6)چنین نیست که بر نبى اکرم(ص)در آنچه که خدا واجب فرموده حرجى باشد، خداوند در باره او سنتى را مقرر فرموده که در باره همه انبیا همان را مقرر و اجرا نموده بود، و امر پروردگارهمواره بطور قضا و قدر حتمى بوده است، همان انبیائى که پیامهاى او را به مردمى که بسوىشان مبعوثبودند مىرساندند و از او مىترسیدند و از احدى جز خدا هراس نداشتند، و بس است خداوند براى حفظ وپاداش دادن به آنان.سوره احزاب آیه .39
(7)از آنان نترسید، بلکه از من بترسید اگر مردمى با ایمان هستید.سوره آل عمران آیه .175
(8)کسانى که مردم بانان گفتند: زنهار که دشمن، خلق کثیرى علیه شما جمع آورى کرده، بترسید و از روبرو شدن با ایشان بپرهیزید، لیکن همین تهدید بجاى اینکه در اراده آنان خللى وارد سازدایمانشانرا بیش از پیش محکم نمود، و گفتند: بس است براى ما خداوند، که او نیکو وکیلى است.سوره آلعمران آیه .173
(9)تفسیر المنار ج 6 ص .463
(10)تفسیر روح المعانى ج 6 ص .169
(11)او جن زده ایست که از همان جن الهام مىگیرد.سوره دخان آیه .9
(12)مسلما انسانى او را تعلیم مىدهد.سوره نحل آیه .103
(13)شاعریست که ما منتظریم او هم مانند سایر شعرا دستخوش حوادث روزگار شده خودش و نام ونشانش از یادها برود.سوره طور آیه .30
(14)یا ساحر است و یا جن زده.سوره ذاریات آیه .52
(15)شما پیروى نمىکنید مگر مردى را که ساحران جادویش کردهاند.سوره اسراء آیه .47
(16)این نیست جز همان سحرى که سینه به سینه به او رسیده است.سوره مدثر آیه .24
(17)گفتند حرفهاى او همان مطالب کهنه ایست که او استنساخ کرده و در هر صبح و شام برایشمىخوانند .سوره فرقان آیه .5
(18)بزرگانشان مىگفتند بروید و صبر کنید بر خدایان خود، این حرفها(که این مرد مىزند)براىرسیدن به مقاصدى است که در سر پرورانده نه بمنظور حق.سوره ص آیه .6
(19)مجمع البیان ج 3 ص .223
برو به قسمت دوم
برو به قسمت سوم
نظرات شما عزیزان:
All rights reserved by خانه قرآن قائم آل محمد(عج) ; Designed and supported by IRLEADER.ir