">
بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهى خودتان را بالا ببرید. من مكرر این جملهى امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان كردم كه فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(3) میدانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهائى را میزد كه دوست میزند؛ همان نماز جماعت را كه تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه كار میكنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضىشان مثل خوارج كه خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى. امیرالمؤمنین از تاریكى شب استفاده كرد و از اردوگاه خوارج عبور كرد، دید یكى دارد با صداى خوشى میخواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّیل»(4) - آیهى قرآن را نصفه شب دارد میخواند؛ با صداى خیلى گرم و تكان دهندهاى - یك نفر كنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! به به! خوش به حال این كسى كه دارد این آیه را به این قشنگى میخواند. اى كاش من یك موئى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت میرود؛ حتماً، یقیناً؛ من هم با بركت او به بهشت میروم. این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد كه دشمنان كشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالاسر كشتههاى دشمن، همین طور عبور میكرد و میگفت بعضىها را كه به رو افتاده بودند، بلندشان كنید؛ بلند میكردند، حضرت با اینها حرف میزد. آنها مرده بودند، اما میخواست اصحاب بشنوند. یكى را گفت بلند كنید، بلند كردند. به همان كسى كه آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را میشناسى؟ گفت: نه. گفت: این همان كسى است كه تو آرزو كردى یك مو از بدن او باشى، كه آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناك میخواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلّین) میایستد، شمشیر میكشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت نیست، نمیتواند اوضاع را بفهمد.
بنده بارها این جبهههاى سیاسى و صحنههاى سیاسى را مثال میزنم به جبههى جنگ. اگر شما تو جبههى جنگ نظامى، هندسهى زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست كه شناسائى میروند. یكى از كارهاى مهم در عمل نظامى، شناسائى است؛ شناسائى از نزدیك، كه زمین را بروند ببینند: دشمن كجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه كار باید بكنند. اگر كسى این شناسائى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بكند، یك وقت مىبینید كه دارد خمپارهاش را، توپخانهاش را آتش میكند به طرفى، كه اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نمیداند دیگر. عرصهى سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یك وقت مىبینید آتش توپخانهى تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است كه آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نكنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.
یكى از كارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن كنند؛ بدون حاكمیت تعلقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوینده. اینها مضر است. جناح و اینها را باید كنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یكى از كارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل كه جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى كه حالا امروز به آن جنگ روانى میگویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوههاش فرق كرده؛ این از اول بوده. خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى؛ خیلى. آدم نگاه میكند كارهایشان را، مىبیند كه در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسانتر از تعمیر ذهن است. وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یك جا پیدا كنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاك كردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبههافكنى میكردند، سوء ظن را وارد میكردند؛ كار آسانى بود. این كسى كه از این طرف، خودش را موظف دانسته بود كه در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت كند، جناب عمار یاسر بود، كه در قضایاى جنگ صفین دارد كه با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى میرفت و همین طور این گروههائى را كه - به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم - بودند، به هر كدام میرسید، در مقابل آنها مىایستاد و مبالغى براى آنها صحبت میكرد؛ حقائقى را براى آنها روشن میكرد و تأثیر میگذاشت. یك جا میدید اختلاف پیدا شده، یك عدهاى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را بسرعت آنجا میرساند و برایشان حرف میزد، صحبت میكرد، تبیین میكرد؛ این گرهها را باز میكرد.
بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است كه این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهى مىبیند كه متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بىبصیرتىاند؛ نمیفهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یك حرفى یكهو به نفع دشمن میپرانند؛ به نفع جبههاى كه همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نیستند، نیت بدى هم ندارند؛ اما این است دیگر. بىبصیرتى است دیگر. این بىبصیرتى را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوى تقلیدى - كه هر چه گفت، شما قبول كنید. نه، این را من نمیخواهم - از بین ببرید. كسانى هستند كه میتوانند با استدلال، آدم را قانع كنند؛ ذهن انسان را قانع كنند. و حتّى حضرت ابىعبداللَّهالحسین (علیهالسّلام) هم از این ابزار در شروع نهضت و در ادامهى نهضت استفاده كرد. حالا چون ایام مربوط به امام حسین (علیهالسّلام) است، این جمله را عرض كرده باشیم:
امام حسین را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یك بخش از جهاد امام حسین است. به تبیین او، امر به معروف او، نهى از منكر او، توضیح مسائل گوناگون در همان منى و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان - حضرت بیانات عجیبى دارد كه تو كتابها ثبت و ضبط است - بعد هم در راه به سمت كربلا، هم در خود عرصهى كربلا و میدان كربلا، باید شناخت. در خود عرصهى كربلا حضرت اهل تبیین بودند، میرفتند، صحبت میكردند. حالا میدان جنگ است، منتظرند خون هم را بریزند، اما از هر فرصتى این بزرگوار استفاده میكردند كه بروند با آنها صحبت بكنند، بلكه بتوانند آنها را بیدار كنند. البته بعضى خواب بودند، بیدار شدند؛ بعضى خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بیدار نشدند. آنهائى كه خودشان را به خواب میزنند، بیدار كردن آنها مشكل است، گاهى اوقات غیر ممكن است.
نظرات شما عزیزان:
All rights reserved by خانه قرآن قائم آل محمد(عج) ; Designed and supported by IRLEADER.ir